توضیحات
حسین پسر غلامحسین
معرفی کتاب:
شهید حسین یوسف اللهی، همان شهید عزیزی که شهید حاج قاسم سلیمانی را در کناز مزار ایشان به خاک سپرده اند و از رفقای صمیمی و عارف شهید حاج قاسم سلیمانی بوده اند.
کتاب حاضر، در پنج فصل است.
با عناوین به روایت مادر، به روایت همرزمان شهید است.
شامل دوری و فراق تا آخرین دیدار به رویات مادر، شهادت به روایت همرزمان و خانواده شهید و عکس ها می باشد،
یادداشت ها و مستندات توسط مرکز حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس سپاه ثارالله منتشر شده است.
کتاب حاضر خاطرات و شرح حال شهید حسین یوسف اللهی است
که در حقیقت باز نویسی دوباره کتاب نخل سوخته می باشد با بازنگری، عنوان و چاپ جدید.
مهرماه ۱۳۴۶ شمسی بود سرم دست محمدحسین را گرفت
و او را در مدرسه ارباب زاده که خودش مدیر آن بود ثبت نام کرد.
ظهر که برگشت از او پرسیدم تنها آمد؟
گفت بله! قرار بود کسی همراهم باشد؟
با نگرانی گفتم: بله! بچه ها مگر توی مدرسه شما نبودند؟
خوب ماشین داشتی بچه ها را هم می آوردی.
گفت چنین قراری نداشتیم.
حسین پسر غلامحسین:
صبح که می رفتم تمام مسیر برگشت را به محمدحسین نشان دادم تا او بداند
که روزهای دیگر باید همراه برادرش این راه را پیاده طی کند.
به او و حرف هایش احترام گذاشتم و دیگر حرفی نزدم.
بعد گفت الان هم چیزی به آمد نشان نمانده زنگ تعطیلی خیلی وقته زده شده.
من دیر آمدم توی مدرسه کمی خرده کاری داشتم.
درست گفت. چیزی نگذشت که محمدرضا و محمد حسین خسته و کوفته وارد خانه شدند.
محمد حسین سریع سراغم آمد. «مادر چرا وقتی پدر ماشین دارد ما باید پیاده بیاییم؟»
گفتم این سوال را از خودش بپرسید، بهتر است.
ناهار که خوردیم محمدحسین کنار پدرش نشست
و با قیافه ای حق به جانب از او پرسید:
پدر چرا امروز ما را با ماشین به خانه نیاوردی؟
مسیر طولانی است ما خسته شدیم.
پدر او را در آغوش کشید و بوسید.